داستان عاشقانه و بسیار زیبا و لطفا این وبلاگ رو لینک کنید




شعر های احساسی و زیبا و جملات عارفانه

 لطفا نظر بدید

 

 

سلام ،دوستان عزیزی که بازدید میکنید از وبلاگ من امیدوارم

 

از مطالب وب خوشتون بیاد لطفانظر بدید 

نظرات خوبتون باعث میشه که مطالب بهتری بزارم و استفاده کنید

 

بچه ها یه نکته ای رو بگم

این داستان من کلا زاده ذهن من هست و اصلا واقعی نیست

امید وارم ازش لذت ببرین

لطفا کمکم کنید که وبلاگم بازدیدش بالا بره ممنون...

دوستتون دارم



موضوع : <-TagName->
جمعه 23 فروردين 1398برچسب:, 18:39 |- رویای خیس -|

 سلام دوستای عجیجم

مرسی از نظرات بالاتونفقط 2تا نظر...واقعا مرسی

ولی من واسه همون دونفر هم داستانمو میزارم

چون خیلی دوسشون دارم

اصلا من دارم افسردگی میگیرم

ولی چون داستانمو دوست دارم .میزارمش

الهام و الاله جان شما هم سعی کنید خودتون دوتایی نظرای وبلاگمو بالاببرین دوستای عزیزم

با چیزای الکی هم بالا ببرین همون هم خوبه

خوب دیگه قلفونتون برم این داستان

باز هم همون مدلی نظرارو سربه فلک کشیده ندیدها....یخورده کم تر.اخه خیلی زیاده

 

                                              قسمت نهم داستان رویای بیداری

خنکی یه چیزی رو روی صورتم هس میکردم که باعث شد یهو بپرم از جام

چشمامو که باز کردم دیدم ارسلان داره یه لیوان اب یخ رو روی من خالی میکنه و روشا هم داره اب قند هم میزنه

روشا:ا ا ارسلان بلند شد....وای خیس کردی یاسمنو بسه....یخ میزنه ها

ارسلان:اع خو ول کن باید بازم یخ روش بریزم تا بلند شه

دلم میخواست همون لحظه با دوتا دستام ارسلان رو خفه کنم...چون داشتم یخ میزدم 

یهو دوباره یه لیوان اب یخ دیگه رو روی من خالی کرد که همون لحظه یه جیغ بنفش زدم که بیچاره از ترس

میخکوب شد...

من:اهههههههههه مگه مرض داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟Yellow Head Funny Smiley

ارسلان:اع خو ببخشید میخواستم زود تر به هوش بیام...Yellow Head Funny Smiley

من:ایش میخوام صد سال سیاه به هوش نیام با این طرز مداوای تووووو...اهYellow Head Funny Smiley

روشا:خو ارسلان راست میگه دیگه چند بار بهت گفتم نکن این کارو

ارسلان:خو گفتم که ببخشیدددددد

من:خیلی خوب بخشیدم.....

میخواستم برم که لباسمو عوض کنم...

من:روشااا

روشا:جانم عزیزم؟

من:بیا بریم توی اتاقت یه چیزی بده بپوشم...مثل موش ابکشیده شدم

روشا:باشه تو برو من اومدم

داشتم میرفتم که یهو یادم اومد که چه اتفاقایی افتاده...وای اردلان...من یه ادم وحشتناک دیدم که غش کردم

برگشتم سمت روشا 

من:وایییییییییییییی روشاااااا اردلان کوووو؟زندس؟؟کجاس؟

روشا که خیلی خندش گرفته بود

روشا:حمومههه

من:چی؟حموم چرا؟مگه منفجر نشده بود؟

روشا:نه بابا فقط یه خورده دوده خورده بود سیاه شده بود که تو هم وقتی دیدیش غش کردی

من:چیییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/Yellow Head Funny Smiley

روشا:خخخخخخخ

ارسلان:

من:ارسلان تویکی دیگه نخند که میام لهت میکنم هاااااYellow Head Funny Smiley

ارسلان:Yellow Head Funny Smiley

خیلی اعصابم خورد بود...منو بگو اینهمه واسش نگران بودم...اونوقت اردلان خل و چل اومده با اون سر و وضعش 

جلوی من ظاهر شده...دلم میخواست با دوتا دستام خفش کنم...اه

رفتم توی اتاق روشا و سریع در رو بستم...

یه چند دقیقه نشستم روی تخت روشا...اعصابم اروم تر شد..خوب بالاخره خوش حال بودم که عشقم زنده مونده

و این خیلی خوب ولی طاقت مسخره بازی هاشونو نداشتم

بعد از چند دقیقه روشا اومد توی اتاق

روشا:به به یاسی خانم اعصبانی

من:خوب روشا حق بده دیگه اعصابم خیلی خورد شد

روشا:میدونم عزیزم...حالا اینقدر حرس نخور به جاش بیا ناهار /شام رو بخور

من:چرا ناهار/شام میگی؟

چون ساعت 5 بعد از ظهر هست هم  شام هست هم ناهار دیگه

من:اهان...خو چی هست؟

روشا:ارسلان زنگ زد پیتزا اوردن

من:اهان....میگم یه لباسی چیزی بده که سرما خوردم

روشا:بیا توی این کمدم نگاه کن..هر کدوم رو که بیشتر دوست داشتی بپوش

من:خیلی خوب...پس تو برو منم میام

روشا:باشه...رفتم

رفتم و توی کمد روشا رو نگاه کردم و تونیک ابی پوشیدم که این شکلی بود

مدل های جدید و زیبای تونیک ترک 2013

و بعد هم رفتم جلوی اینه و ارایش ملیحی کردم و اومدم بیرون...

رفتم کنار میز ناهار خوری و دیدم که ارسلان و اردلان و روشا نشستن و دارن غذاشونو میخورن

اردلان یه حوله انداخته بود روی دوشش و هنوز موهاش یه کوچولو خیس بود

منم رفتم کنارشون نشستم چون میز چهار نفره بود و فقط جای خالی کنار اردلان بود .کنار اردلان نشستم

اردلان:سلام یاسی

من:سلام

و روشا و ارسلان هم سرشونو بالا اوردن و مارو نگاه کردن و دوباره شروع به خوردن کردن 

اردلان:یاسی حالت خوبه؟من فکر نمیکردم که با دیدن من اینقدر شوکه بشی

من:خوبم...چیزی نی...تو خوبی؟صدمه که ندیدی؟

اردلان:نه عزیزم...من اونموقع دور از گاز بودم که یهو منفجر شد...اولش خیلی ترسیدم.ولی بعد دیدم که زنده ام

من:خوشحالم

اردلان:چرا؟

من:چون حالت خوبه دیگه

اردلان:اهان..مرسی

و بعد هم سکوت برقرار شد و توی سکوت شروع به خوردن کردیم...اردلان هر از گاهی یه نیم نگاهی به 

من میکرد ولی من توجهی نداشتم...

بعد از غذا هم لباسمو پوشیدم که برگردم..البته لباس خودم رو که نه..باز هم یه مانتو از روشا گرفتم چون مانتوم

خیس خیس شده بود..هنوز خشک نشده بود 

این مانتو رو پوشیدم

مانتو خوشکلی بود...

میخواستم برم که  یهو دیدم اردلان هم اماده شده...

من:شما کجا میخوای بری؟

اردلان:تو کجا میخوای بری؟

من:خونمون دیگه

اردلان:منم میخوام برم پیش دوست دخترم...

یهو تمام بدنم یخ کردم 

من:جان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اردلان:شوخی کردم...دوست دخترم کجا بوددد

من:هه تو گفتی و منم باور کردم

اردلان:به جون مادرم راست میگم

من:خیلی خوب بابا...اصلا به من چهه

اردلان:

من:خیلی خوب من برم دیگههه

رفتم و از روشا و ارسلان خداحافظی کردم و تا خواستم از خونه  خارج بشم.اردلان دستم رو گرفت.نگاهش کردم

من:چی شده اردلان؟

اردلان:اع خوب من دارم میرم تورو هم میرسونم دیگه

من:نه خودم میرم

اردلان:نه مسیر منم با خونه  شما یکی هست...بیا دیگه

من:خیلی خوب..مرسی

اردلان لبخندی زد که توی اون لحظه فوق العاده زیبا شده بود

اردلان:بریم عزیزم

از رفتارش تعجب کردم اخه از موقعی که اشپزخونه منفجر شده بود مهربون تر شده بود

فکر کنم اتیش روی مخش تاثیر گذاشته  بود..ولی همین هم خیلی خوب بود

رفتم و سوار ماشینش شدم...احساسی خیلی خوبی داشتم

احساس این که الان کنار کسی که خیلی دوسش دارم  نشسته بودم و خیلی خوشحال بودم

توی راه هیچ حرفی نمیزدم و روم رو کرده بودم طرف پنجره و داشتم بیرون رو نگاه میکردم

که یهو اردلان گفت:یاسی

من:بله

اردلان:یه سوال بپرسم؟

من:بپرس

اردلان:البته این سوال رو یه بار هم تو ازم پرسیده بودی و من جوابتو با صداقت دادم

من:خوب

اردلان:تو توی زندگیت پسری هست؟یعنی دوست پسر؟؟

من:نه...بدون که دارم با صداقت جواب میدم

اردلان:چه جالب ..چون توی این دوره و زمونه دختر که بی اف نداشته باشه خیلی کم پیدا میشه

من:اوهوم

اردلان:خودت نخواستی؟

من:اره پس چی...

اردلان دیگه ساکت  شد و حرفی نزد و رسیدیم به خونمون 

من:مرسی اردلان...

اردلان:خواهش میکنم عزیزم

من:یه سوال...

اردلان:بپرس عزیزم

من:قول میدی راست راست بگی..

اردلان:قول میدم

من:الان داری میری پیش دوست دخترت؟

اردلان:من که همون جا قسم خوردم...نه عزیزم باور کن منم ندارم و الان دارم میرم پیش آرمین 

من:اع جدی میگی؟

اردلان:اره میخوای الان زنگ بزنم به ارمین خودت ازش بپرسی

من:نه لازم نیست...باشه مرسی ازت

اردلان:خواهش میکنم....مواظب خودت باش..بای

من:خداحافظ

اردلان هم گازشو دادو رفت و در افق محو شدخخخخخ

نه در افق محو نشد...فقط رفت پیش ارمین 

دلم میخواست به خودم لعنت بفرستم....اخه این چه سوالی بود که از اردلان پرسیدم...

ولی واقعا دیگه نمیتونستم تحمل کنممم

اگه نمیفهمیدم که میمردم

ولی واقعا سوال درستی نبود....

چند روز گذشت...

خالم اومد خونمون و به مامانم گقت که اردلان فعلا نمیخواد برگرده امریکا و میخواد اینجا ادامه تحصیل بده

اون روزا خیلی خوش حال بودم...

و اصلا توی فکر کنکور نبودم..و شب و روز فکرم اردلان بود..نزدیک های عید بود

توی ایام امتحانات ترم اول بودیم من تا یک ماه حتی نتونستم اردلان رو ببینم دیگه دیونه شده بودم 

و دلم میخواست زود تر این امتحانای لعنتی تموم بشن

دیگه خسته شدم...دلم براش تنگ شده

روز اخر امتحانا بود....توی اون مدت از روشا حال و احوال اردلان رو میپرسیدم..و روشا میگفت که

اردلان هم زیاد خونه نمیاد و همش توی استودیو هست و داره اهنگ ضبط میکنه

امتحانم رو دادم...

داشتم از خوشحالی بال در میاوردم

سریع تا رفتم خونه لباسمو دراوردم و رفتم توی اتاقم که مامانم اومد و بهم گفت که یه خبر خوش واست دارم...

 

                                                                 

                                                                                                      پایان قسمت نهم

به نظرتون خبر مامانم چی بود؟؟؟

 

نظر بدید دیگهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه...اوف

 

 

 

 

 

 

 

 

 


موضوع : <-TagName->
ادامه مطلب
شنبه 25 خرداد 1392برچسب:قسمت نهم داستان رویای بیداری, 15:26 |- رویای خیس -|

 
زانوهامو بغل کرده بودمو نشسته بودم کنار دیوار 

دیدم یه سایه افتاد روم 

سرم رو آوردم بالا 

نگاه کرد تو چشمام، از خجالت آب شدم 

تمام صورتم عرق شرمندگی پر کرد 

گفت:تنهایی 

گفتم:آره 

گفت:دوستات کوشن؟ 

گفتم: همشون گذاشتن رفتن 

گفتی: تو که می گفتی بهترین هستن! 

گفتم:اشتباه کردم 

گفتی: منو واسه اونا تنها گذاشتی 

گفتم:نه 

گفتی:اگه نه،پس چرا یاد من نبودی؟ 

گفتم:بودم 

گفتی:اگه بودی،پس چرا اسمم رو نبردی ؟ 

گفتم:بردم، همین الان بردم 

گفتی:آره،الان که تنهایی،وقت سختی 

گفتم:…..(گر گرفتم از شرم-حرفی واسه جواب نداشتم) 

-سرمو انداختم پایین-گفتم:آره 

گفتم:تو رفاقتت کم آوردم،منو بخش 

گفتی:ببخشم؟ 

گفتم:اینقدر ناراحتی که نمی بخشی منو؟ حق داری 

گفتی:نه! ازت ناراحت نبودم! چیو باید می بخشیدم؟ 

تو عزیز ترینی واسم،تو تنهام گذاشتی اما تنهات نذاشته بودمو نمی ذارم 

گفتم:فقط شرمندتم 

گفتی:حالا چرا تنها نشستی؟ 

گفتم:آخه تنهام 

گفتی:پس من چی رفیق؟ 

من که گفتم فقط کافیه صدا بزنی منو تا بیام پیشت 

من که گفتم داری منو به خاطر کسایی تنها می ذاری که تنهات می ذارن 

اما هر موقع تنها شدی غصه نخور،فقط کافیه صدا بزنی منو 

من همیشه دوست دارم،حتی اگه منو تنها بزاری، 

همیشه مواظبت بودم،تو با اونا خوش بودی،منو فراموش کردی تو این خوشی 

اما من مواظبت بودم،آخه رفیقتم،دوست دارم 

دیگه طاقت نیاوردم،بغض کردمو خودمو انداختم بغلت،زار زدم،گفتم غلط کردم 

گفتم شرمنده ام،گفتم دوست دارم،گفتم دستمو رها نکن که تو خودم گم بشم 

گفتم دوست دارم… 

گفتم: داد می زنم تو بهترین رفیقیییییییییییییییی 

بغلت کردم گفتم:تو بن بست رفیقی 

یک کلام،خدا تو بهترینی

 


موضوع : <-TagName->
شنبه 25 خرداد 1392برچسب:, 15:21 |- رویای خیس -|

  بچه هااااااااااااااااااااااااااااااااا 

 ورژن جدید اهنگ امیرو شنیدین؟!

 خیییییییییییییلی باحاله 

 توپ درحد چی بگم!!! 

 بنظر من که از امیر قشنگ تره تکسش

 حالا برین دانلود کنید اگ گوش ندادین 

قبل از قرارامون کلی ادامس خرسی داشتم "

 " که بدم ندم چجوری خوشحالش کنم "

 ! این تیکه ادامس خرسی خوشم اومده ! 

امیرم تو فیس بوک راجب این اهنگ گفته:

وای این آهنگ عالی‌ بود :))) مردم از خنده :))) چقدر کارشون خوب بود یه کار جدی میدادن می‌ترکید :)) آهنگ کی‌ از پشت لباستو میبندرو دوستان به صورت طنز درش آوردن خیلی‌ خندس گوش کنید :)) کشتی‌ گیرم فرنگی‌ کار :)))) 

مـن از پـشـت لـبـاسـشـو مـیـبـنـدم!!

 دانلود آهنگ – ۱۲۸ 


موضوع : <-TagName->
چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:اهنگ من از پشت لباسشو میبندم, 17:3 |- رویای خیس -|

 سلام

اول از همه چیز بگم که نظرات خیلی کمه

دوم بگم که یه وبلاگ جدید با دوستای گلم انا و الاله زدیم

که وبلاگ موزیک هستش 

جدید ترین موزیک ها در اون وجود داره

www.yasana-music1.loxblog.com

دیگه چی بگم ؟؟؟؟

اهان 

عکس های فوق العاده زیبا از اردلان رو گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد

992803_584397008259152_1277389465_n.jpg

936592_584396871592499_658710629_n.jpg

249036_584396968259156_1240702279_n.jpg

971741_584396868259166_2009746610_n.jpg

وای خدا فوق العاده خوشکلهههههههههههههههههههههههههههه


موضوع : <-TagName->
چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:عکس های اردلان در کنار دریا, 11:52 |- رویای خیس -|

سلام

اومدم با قسمت هشت داستانم

با این که  نظرا زیاد نیستن

و بازدید زیاد نیست

اما من داستانم رو میزارم

راستی یه رمان عاشقانه هم توی این یکی وبم میزارم که

اگر قشنگ بود میخوام چاپش کنم

خوشحال میشم بخونین و نظراتتون رو توی 

اون وب بگین

www.royaybidari.blogfa.com

 


موضوع : <-TagName->
ادامه مطلب
دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:قسمت هشتم داستان رویای بیداری, 12:42 |- رویای خیس -|

 سلام سلام

حالتون خوبه؟حال من که خیلی خوبههههه چون

امروز تولدمهههه

و خیلی خیلی خوشحالمممم

یه تولد گرفتم توپ همه دوستام اومدن و کلی رقصیدن

البته یه چند تایی هم نیومدن و خیلی ناراحت شدم و اشکالی نداره

وای چه کادو هایی گیرم اومد و خیلی دوستشون داشتم

قٍالِبــ و اِسمايلے هاےِ كـــيكـــــkikoــو

400هزار تومان پول گیرم اومد با کلی کادوهای دیگه

یکی از دوستام هم برام یه رمان خیلی قشنگ اورد

به نام ننه سرما که باید خیلی قشنگ باشه چون 20 صفحشو خوندم

خلاصه خیلی خوش گذشت

http://www.taknaz.ir/upload/4/0.671557001284451486_830682zhs68ovvt7.gif

تمومید...

راستی یه تشکر ویژه از الاله جون که توی وبش تولدم رو تبریک گفت

خیلی دوستش دارم دوست خوبم الاله

این هم وبلاگش میتونین برید و ببینین

www.tatality.loxblog.com

 

 


موضوع : <-TagName->
دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:تولدم مبارک, 12:24 |- رویای خیس -|

 

 

چه عاشقانه است این روزهای ابری


چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی

چه عاشقانه است شکفتن گلهای اقاقیا

چه عاشقانه است قدم زدن در سر زمین عشق

و من

چه عاشقانه زیستن را دوست دارم

عاشقانه لا لایی گفتن را دوست دارم

عاشقانه سرودن را دوست دارم

عاشقانه نوشتن را دوست دارم

عاشقانه اشک ریختن را...

دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار

بهترین و عاشقانه ترین کسانم...

و من

عاشقانه می گریم...

عاشقانه می خندم...

عاشقانه می نویسم...

و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم...

 

اری 

چه عاشقانه است....

 

 

گریان شده دلم،

همچون دُخترکی لجباز...

پا به زمین میکوبد؛

تو را میخواد...

"فقط تو را"

 

 

 

هیچ چیز دلنشین تر از این نیستکه مدام نامت را صدا بزنم



با یک علامت سوال … “؟”



و تو با حوصله جواب بدهی جـــــــــــون دلــــم !؟


 

 

 

 

 


موضوع : <-TagName->
سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:, 23:32 |- رویای خیس -|

 سلام

اومدم با قسمت هفتم داستانم

امید وارم خوشتون بیاد از این قسمت

ممنون از اجی سابرینا که نظرهای داستان رو زیاد کردم

بوسسسسس برای سابرینا

و 

ممنون از الهام و ...

بازم مرسی

رمز نداره

برید بخونین

 


موضوع : <-TagName->
ادامه مطلب
چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:قسمت هفتم داستان رویای بیداری, 20:37 |- رویای خیس -|

  سلام

امروز میخوام یه چیزایی رو از ته دلم خودم بنویسم

عاشقانه هایی از ته دلم

واسه  مخاطب خاصم

واسه اونی که نمیدونه دوسش دارم...

و تنها ارزوم اینه که اونم عاشقم بشه و بهم بگه

دیگه خسته شدم از انتظار

از تنهایی

کجاییی؟

بیا دیگه

انصاف نیست ... دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی ... و آنقدر بزرگ باشد ... که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی

*********************

تمام لباس عروس های دنیا را هم که بیاورند

.

.

.برای من چون لباس عذاست

وقتی عروست دیگری باشد...

************

بعضی وقتا هست که دلت میخواد

محکم بغلت کنه

بزاره اشک بریزی تا اروم شی...

بعد اروم تو گوشت بگه

.

.

.

.

دیونه من که باهاتم...

**********

 

 


موضوع : <-TagName->
چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:, 11:31 |- رویای خیس -|

 سلام

با قسمت ششم داستانم اومدم

خیلی خیلی خیلی این قسمت هیجانی هست

و 

خیلی هم قشنگه

اگه دوست دارین این قسمت داستان عاشقانه و قشنگ منو بخونین 

برید به ادامه مطلب

ولی من باهاتون قهرم

شما اصلا نظر نمیزارین یعنی داستان منو دوست ندارین

اشکالی نداره یه نفر هم چند تا نظر بزاره

پس منتظرم

 


موضوع : <-TagName->
ادامه مطلب
یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:قسمت ششم داستان رویای بیداری, 15:46 |- رویای خیس -|

سلام

بچه ها اهنگ جدید امیر تتلو به نام خونه خوبه که معرکه هست

دیس سالومه {مجری سالی تاک}هست.

یعنی ترکونده هااااااااا

دانلود آهنگ جدید و بسیار زیبای امیر تتلو به نام خونه خوبه

| این آهنگ دیس سالومه , مجری شبکه منوتو میباشد |

 

دانلود آهنگ جدید امیر تتلو خونه خوبه

دانلود آهنگ با کیفیت ۳۲۰

Amir Tataloo – Khone Khobe

دانلود آهنگ با کیفیت ۱۲۸

Amir Tataloo – Khone Khobe


موضوع : <-TagName->
یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:دانلود اهنگ جدید امیر تتلو{خونه خوبه}, 15:35 |- رویای خیس -|

 428116_575872332444953_1014031104_n.jpg

جدا نظرتون راجبش چیه؟؟

به نظر من که خوشکل نشده ولی بامزه شده و قیافش شبیه خلافکارا شده


موضوع : <-TagName->
جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:عکس جدید اردلان, 17:52 |- رویای خیس -|

 


گــاهی شهــری را...

آرام دلـــی را...

رابطـــه ای را…

گــاهی همــه چیـــز را…

به هــم می ریزنــد...


موضوع : <-TagName->
پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, 20:24 |- رویای خیس -|

 يه وقتايي آدم بايد سرشو بلند كنه، زل بزنه به آسمون، لبخند بزنه 


و بگه: خدا خيلي مخلصيم، هوامونو داشته باش ما هم تنهاییم...


موضوع : <-TagName->
پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, 20:16 |- رویای خیس -|

  راز و نیاز با خدا,درد و دل با خدا

 

 

خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته.!!
  بیــــــا تا کمی با تـــو صـــــحبت کنـــم...

 


     بیا تا دل کوچــــــــــکم را
  خدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم..!

 


   خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره..
    که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم!!

 


      بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن...
     که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم!!!

 


          خدایـــا کمـــک کـــن :
     که پـــروانه ی شعر من جــــان بگیرد...

 


   کمی هم به فـــــکر دلـــــــم باش...
    مبـــادا بمیـــرد...!!!

 


     خــــدایــا دلــــــم را
      که هر شب نــفس می کشـــد در هوایـــــت...


    اگر چه شــــــکســــــته!!!
             شبــــی می فرســــتم بــرایــت...!!!

 
 

موضوع : <-TagName->
چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, 18:11 |- رویای خیس -|

 

 

پـــــــــــــــرواز را دوســــت دارم

وقتـــــے از ارتفاعــــات لبانــــــت

به عمــــق آغوشـــت سقـــوط میکنــــم

چـــه سقــــوط دلنشینــــے

راستــــے

میدانستــــے پــــــــــــــرواز را تـــو یـــادم دادے

 

جملات عاشقانه

عــشــق

فــقــط

عــزیزم و دوســـتت دارم نــیــســــت !

عشق

اینه که تو هر شرایطی باهاش باشی….

جملات عاشقانه

رویــایـﮯ اَز جنــس ِ تــــــــو

روزـها … ساعتـ ـها … בقیقـ ه ـها … و حتـﮯ لحظـ ه ـها …

تنهــا بـراـی ِ رسیدלּ بـﮧ یڪـ چیـــز سپَرـی مـﮯشونـב

رسیــدלּ بـﮧ رویــایـﮯ اَز جنــس ِ تــــــــو

جملات عاشقانه

خیال ِ بودَن دَر آغوش ِمردی

جزتو

مَرآ بهـ جنون مے کشاند

من فقط به عطر ِ تن ِ تو

عادت دارم…

جملات عاشقانه

فرقی ندارد

سقفی بالای سرم باشد یا نه

وقتی چهار دیواری دستانت مال من است

جملات عاشقانه

دنیایم را میدهم برای لبخندت…

هراسی نیست..

شاد که باشی دنیا از آن من است…

نداشتن تو یعنی اینکه دیگری تو را دارد…

نمیدانم نداشتنت سخت تر است..

یا تحمل اینکه دیگری تو را دارد…

تا تو را دیدم دل را ندادم به کس…

حال که عاشقم کردی به فریادم برس…

زندگی به من آموخت چگونه اشک بریزم…

ولی اشک نیاموخت چگونه زندگی کنم…

تمام قندهای توی دلم را آب کردم برای تو…

تویی که چایت را همیشه تلخ میخوری…

جملات عاشقانه

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭﻭﻍ ﺭﺍﺭﺍﺳﺖ ﭘﻨﺪﺍﺷﺖ ﻭ

ﮔﺎﻫﯽ ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻍ !!!

ﺑﯽ ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻮﺭﺩﻥ ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ

جملات عاشقانه

دمـــــش گـــــــــرم…

باران را می گـــــــویم…

به شـــــــانه ام زد و گفت:

خســته شــــــــــدی….

تو اســـتراحـــــت کن من می بارم….

جملات عاشقانه

هیچـــــی…

مثل یک عطر آشنا

عمق فاجعه رو

نمی کوبه تو مغزت…!!!

جملات عاشقانه

دیگر احتیــاط لازم نیستــــــ…

شکستنی ها شکست،

هرطور مایلیـــــد حمــــل کنیــــــد…!!!

جملات عاشقانه

کفش هایم که جفت میشوند دلم هوای رفتن میکند!

من کودکانه بیقرار دیدنت میشوم

بی آنکه فکر کنم چه کسی دلتنگ من خواهد شد…

جملات عاشقانه

بی خیال است…

خیلی بی خیال…

همان کسی که…

تمام خیال من است…


موضوع : <-TagName->
چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, 18:1 |- رویای خیس -|

                                                                      سلام 

اومدم با قسمت پنجم داستان و بگم واقعا که

یعنی داستانم اصلا براتون مهم نیست که یه نظر هم نمیزارین؟

ادامه مطلب داستانم منتظرتون هست

قسمت بعدی داستان دارای رمز میباشد

و فقط به کسایی میدم که رمز رو بخوان

خودتون خواستین

اگه نظرای این قسمت بالای 20 تا باشه

رمز نمیزارم

بفرمایید ادامه مطلب

 

 


موضوع : <-TagName->
ادامه مطلب
چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:قسمت پنجم داستان رویای بیداری, 16:34 |- رویای خیس -|

سلام

امروز اومدم با دانلود اهنگ اردلان طعمه و نگرا

خیلی خیلی قشنگ و زیبا و شنیدنی هست

دانلود کنید و لذت ببرید.

 

دانلود آهنگ جدید ، فوق العاده زیبا و شنیدنی اردلان طعمه و نگرا با نام بگو منو میخوای

 

( شعر و ملودی : اردلان طعمه ، تنظیم : مهبد شفیع نژاد ، ساکسُفون : هومن نامداری)

لطفاً در صورت امکان از سایتهای Itunes یا Amazon خریداری کنید

(پخش اختصاصی ایران موزیک IRHits Exclusive)

MP3 320

اردلان طعمه . نگرا

MP3 128

اردلان طعمه . نگرا

 

لینک خرید از Amazon

لینک خرید از Itunes]

تکست اهنگ در ادامه مطلب

 


موضوع : <-TagName->
ادامه مطلب
چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, 16:16 |- رویای خیس -|

                                                                 سلام

*********من با یه دل خوشی میشینم توی ایام امتحانات داستان مینویسم.********

*********اونوقت این وضع نظر دادن شماست...فقط9تا؟؟؟؟؟*****************

*********من خیلی ناراحتم....شاید الان داستانم جذاب نباشه اما قسمت های وسطش خیلی جذاب میشه****

*********این از قسمت چهارم داستان...نمیگم که اگه نظر نزارین داستانو دیگه اپ نمیکنم*****

                                                      اپ میکنم.....

اما با ناراحتی و بدون انگیزه....

ولی اگه نظرات زیاد بشه.....با خوشحالی و انگیزه داستانو اپ میکنم

حالا دست خودتونهههههه؟میخوایین چیکار کنین....

 

*****************************************************************************

وقتی رسیدم سر کوچه دیدم مینا و شیوا و شیما و زهرا وایستادن منتظر من....

فکر کنم خیلی دیر کرده بودم چون قیافه هاشون عصبی بود...

شیوا:سلام عزیزم

مینا:سلام...چرا اینقدر دیر کردی؟؟؟کتک میخواییی؟

شیما:سلام عزیزمم...یاسی مینا میخواد بهت بزنه...

زهرا:نه ول کنین دوستمو...سلووووووووووم

من:واییی سلام خوبین؟؟ببخشید واقعا که دیر شد..اخه حواسم به ساعت نبود واقعا ببخشید..مینا تو هم

رحم کن

شیوا:بخشیدیم عزیزم...بیاین بریم بچه ها

مینا:همیشه انقدر خوب نیستمااااا...ولی حالا باشه بخشیدم

شیما:بریمممم بریم که ........منتظرمه

مینا:راست میگه سعید منتظرمه..عشقم خسته میشه{سعید اسم دوست پسر مینا}

شیوا:ارمین جان هم سر پارک وایستاده..ببینین  از اینجا منتظرهه...قربونش برم

من:

زهرا:

من:سخت نگیر زهرا جون...خودمون هم بودیم همین جوری بودیم...

زهرا:چه میدونم والاااا...من که فقط با ارمین2afmدوست میشم

من:بشین تا بیاد...

زهرا:

من:حالا ناراحت نشو...ولی خوب خدایی ارزوت غیر قابل رسیدنه

زهرا:میدونممم

من:ای بابااااااااااااا...من باید برم در افق محو بشم از دست تو...

زهرا:باشه دیگه گریه نمیکنم....وای نگاه کن چقدر بچه ها ازمون جلو زدن...

من:اره بیا بدویم تا بهشون برسیم

منو زهرا تند دویدیم تا رسیدیم به بچه ها...

من:چرا اینقدر تند میرین....وایی نفسسس....نفسم گرفت

زهرا: من...منم همین ....طور

شیوا:اومدیم پیش عشقامون..

من:ا ای وای ببخشید ندیدمشون...سلام..ارمین و سعید ومسیح

.........:سلام یاسی خانم...

ارمین:سلام

سعید:سلومم علیکم

زهرا:سلام اقایون...خوب حالا کجا بریم؟؟

شیوا:بریم یه کافی شاپ

مینا:اره اره کافی شاپ خیلی خوبه

شیما:اره منم موافقم...

من:دیگه وقتی همه موافقن....منم موافقم دیهههه

رفتیم واردپارک شدیم..پارک خیلی زیباییی بود...درختاش سر به فلک کشیده بودن و بالای سر مون به هم رسیده بودن

خدا این درختارو یه هم رسونده..

لابد این ها هم عاشق بودند و خدا دعاشون رو قبول کرده...ای کاش خدا دعای منم قبول میکرد..چون منم عاشق اردلانم...

ولی خوب این خیلی غیر ممکنه...

یه کافی شاپ خیلی شیک وسط پارک بود...

رفتیم و واردش شدیم.خیلی تاریک بود هر کدوم از بچه ها جفتی رفتن و یه گوشه نشستن

نامردا ما رو تنها گذاشتن...منو و زهرا هم روی یه میز نشستیم

زهرا:چی میخوری؟

من:ایس پک نسکافه

زهرا:من کافی میخورم

من:منظورت همون قهوه هست دیگه؟؟؟

زهرا:ای بابا توهم خدای سوتی گرفتنی...

من:ماییم دیگه

مرده که اومد زهرا سفارش داد که برامون بیارن بعد از 5 مین اورد

من:به به چه خوشمزست

زهرا:مال من خوشمزه تره

من:خیلی خوب بابا نمکدون...

دستنم رو گذاشتم زیر شونم و داشتم ادم های توی کافی شاپ رو نگاه میکردم...که یه دفعه نگام روی یکی میخ 

شد

شایان...پسر داییم

وای از دیدنش هم دل خوشی نداشتم...ازش متنفر بودم

هر وقت منو میدید میومد و بهم میگفت...یه ماه با من باش..هر چی بخوای یهت میدم...

کثافت...چه خواسته کثیفی از من داشت....

من هر موقع میدیدمش محلش نمیزاشتم...

الان هم نمیخواستم منو ببینه......

من:زهرا پاشو یریم

زهرا:چی شده یاسی؟

من:شایان...

زهرا:چی؟؟شایان؟؟همون پسر خاله ..........ات؟

من:اره...حالا زشته نمیخواد اینجا فوش بدی

زهرا:پاشو بریم...اه نمیخوام حتی ببینمش...بیشعور دوست عزیزم رو اذیت میکنه

بلند شدیم و سریع رفتیم بیرون

رفتم سمت دستشویی پارک...زهرا هم کنارم بود و داشت باهام راه میومد...

بعد از  چند دقیقه شیمازنگ زد...

من:الوو

شیما:الو سلام یاسی..یهو کجا رفتین شما؟؟

من:قضیه داره عزیزم...بعدا برات تعریف میکنم فعلا بای

شیما:بای

زهرا:کی بود؟

من:شیما بود پرسید کجا رفتین

زهرا:اهان

من:من میرم دستشویی دست و صورتم رو بشورم

زهرا:باشه تو برو...من میرم سمت نمایشگاه کتاب کارت که تمووم شد بیا اونجا

من:باشه گلم.فهلا

زهرا:فهلا

رفتم توی دستشویی .دستشویی زنونه پشت دیوار بود خیلی تاریک بودو هیچکس نبود.اول  یه خورده ترسیدم

ولی بعد رفتم داخلش و دست و صورتم رو شستم

یه ارایش ملیح دخترونه کردم و بعد از 5 مین اومدم بیرون

تا از در دستشویی اومدم بیرون دیدم یکی دست منو کشیدو انداختم گوشه دیوار...نگاهش کردم

شایان بود

من:چیه؟؟؟؟

شایان:سلامت کو؟؟؟

من:گشنم بود خوردمش

شایان:زبونت زیادی دراز شده ها...کوتاهش میکنم ها

من:تو غلت میکنی

شایان:ببین حوصله جر و بحث با تو یکی رو من ندارم

من:حرف حسابت چیه؟؟؟چرا منو کشیدی گوشه دیوار؟

شایان:اهان...میخواستم جواب پیشنهادم رو ازت بگیرم

من:کدوم پیشنهاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شایان:ببین فقط کافیه یه ماه با من باشی...تا اخر عمرت تامین میکنمت

من:تو نمیخواد منو تامین کنی فعلا برو قیافه چپندر در الاغ خودتو ترمیم کن...

شایان:اونم ترمیم میشه...

من:نه نه نه ولم کن باووو

شایان:نمیخوام...

من:گفتم ولم کن جیغ میزنما

شایان:نمیتونی...

من:ای خداااا اخه به تو هم میگن پسر دایی؟؟؟مردشورتو ببرن

ولم کن کثافت

شایان:فوش نده اشغال...

بعد یه تو گوشی خوابوند توی صورتم...

میخواستم ناله کنم...جیغ بزنم ولی نفسشو نداشتم

زانو زدم و گریه کردم

شایان:بهتره با من راه بیای چون راه دیگه ای نداریی...

من:ای خداا منو نجات بده

صورتم سرخ شده بود داشتم درد میکرد جای دستای وحشی اون

دیگه داشتم دیونه میشدم که دیدم زهرا اومد...مثل یه فرشته نجات بود

من:زهراااااااا بیا نجاتم بده از دست این وحشیییی

شایان پشت سرشو نگاه کرد و زهرا رو دید از جاش بلند شد که زهرا رو هل بده اون طرف که زهرا دوید و ارمین رو 

صدا کرد...

من:واییی خدا رو شکر

شایان:ارمین دیگه خر دکیه؟؟

من:درست صحبت کن...ارمین نامزد دوستمه

ارمین اومد و تا منو دید حمله کرد به شایان.شایان وحشی با هر چی زور داشت به ارمین میزد

شیوا هم فقط داشت جیغ میزد

تا این سعید و ..........هم رسیدن و حسابی حق شایان رو کف دستش گذاشتن...

شایان رفت...ولی وقتی داشت میرفت زیر لب بهم گفت...میکشمت اینو یادت باشههه

رفتم پیش ارمین

من:ارمین جان واقعا ببخشید..تو خیلی مهربونی که منو نجات دادی...واقعا ممنون

ارمین:نه بابا اشکالی نداره یاسی جان تو ابجی منی اون سگ داشت بهت میزد

من:وتای دماغت هم داره خون میاد...واقعا ببخشید..هم از تو عذر میخوام هم از شیوا

شیوا:نه عزیزم...اشکالی نداره ارمین واقعا جونمردی کرد

ارمین:اشکالی نداره ابجی یاسی چیزی نیس که

من:از سعید و ...........هم ممنونم

سعید و ........ با هم:قابلی نداشت

شیما:گازتو ببند پول گاز زیاد میاد...

مسیح:باشه عزیزم

بعد با بچه ها خداحافظی کردم و رفتم طرف خونمون..خونمون خیلی نزدیک بود

واسه همین پیاده رفتم

گونه هام کبود شده بودن

رفتم توی خون کسی نبود ساعت 9 شب بود

منم خیلی خسته بودم رفتم توی اتاقم و روی تختم دراز کشیدم و مثل همیشه یکی از اهنگ ها ی اردلان رو با هندز

فری روی گوشم گذاشتم و خوابم برد

صبح که بیدار شدم ساعت 8صبح بود

امروز مدرسه تعطیل بود

فردا شب هم باید میرفتیم خونه خالم به مناسبت اومدن پسر خالم اردلان

رفتم توی اشپزخونه

مامانم داشت غذا درست میکرد...

رفتم بهش گفتم......

 

                                                                                                تموم شد

 

بچه ها قسمت بعدد خعلییییییییییییی باحاله

نظر یادتون نره

 

 

 

 


موضوع : <-TagName->
دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:قسمت چهارم داستان رویای بیداری, 15:29 |- رویای خیس -|

 نه اینـــکه زانو زده باشـــم ...

 

نـــه !

 

فقط ،

 

تنهایی سنگیـــن است....

=====================

در آغوشـم کـ ِ مۓ گیــرۓ

آنقــَــَدر آرام مۓ شوم

کـ ِ فـَـراموش مۓ کنم
 

بـایـ ـد نفس بکشم ...

====================

ღ★ღرفتــی و بــا رفتنــت قـــلبم شـــکست ... قلـــب مـن غــصه نخــور اون بالــا هــم خــدایی

هـستღ

===================

هــــی فلانــــــــــــــــی…
عاشقـــــــانه های مــــرا بـــه خـــــودت نگیـــــر،
مخـــــاطب مــــن، معشـــــوقـــه ایــست،
کـــه وجـــودش را به دنیـــــایی نمیـــــدهــــم…

[تصویر:  nx0t53kmxi74x8maxcv.jpg]

=========================

عشق تو شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد!

زیبا بود...

اما...

شوخی بود!

حالا...

تو بی تقصیری!

خدای تو هم بی تقصیر است!

من تاوان اشتباه خود را پس میدهم!

تمام این تنهایی...

تاوان جدی گرفتن آن شوخی است!

 

                                                                                   ===================


به یک “نترس”
به یک “نوازش”
به یک “آغوش”
به یک “دوستت دارم”
خلاصه بگویم به “تو”
نیازمندم !
                                                                               ------------------------------
سلام به اون عزیزی که ، فاصله ها باهاش دارم 
تو دفتر خاطره هام ، خاطره ها باهاش دارم
 
آرزوی دیدن اون ، صورت زیباشو دارم
 
آخر حرفمم اینه هرجا باشه دوسش دارم
 

www.AsanPic.com
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
وقتی روز بدی دارید همیشه یادتان باشد که کس دیگری روز بدتری داشته است!
شکرگزار داشته هایتان باشید ...1 (1)~40.jpg
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
کجای زندگی را با تو مشترک بوده ام؟؟؟!!!...
که حالا تلفن خوش خیالت تو را...
مشترک مورد نظر من میخواند...؟!
مورد نظر شاید...ولی مشترک...!؟
هه...گفتم که خوش خیال است...!!!
من + تو = محال{-52-}{-52-}
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 


موضوع : <-TagName->
یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:, 14:30 |- رویای خیس -|

 

یه سری از حرفها هستند که امکان نداره بشه به گفتار تبدیلشون کرد ٬

این حرفها معمولا به اشک تبدیل میشن

عکس های عاشقانه خیانت کردن

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
یه وقتایی هست میبینی...
فقط خودتی و خودت ...
دوســـت داری ، همـــدرد نداری ...!
خانـــواده داری ، حمــــایت نداری....!
عشــق داری ، تکـــیه گاه نداری....!
مثل همیشه .....
هــمه چی داری و هــیچی نداری !!!
 

موضوع : <-TagName->
یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:, 14:27 |- رویای خیس -|

                                                              سلام

 

                                              بچه ها قسمت چهارم داستانم اماده هست

ولی نمیزارمش....

میدونین.چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چون نظرای داستانم اصلابه 10 تا هم نرسیده

سعی کنید بکنیدش 30 تا تا قسمت بعدو بزارم

...........

بچه ها لطفا زود تر نظرای داستانو کاملا کنید

تا منم داستانو بزارممممم

ممنون دوکسای گلم


موضوع : <-TagName->
شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, 20:33 |- رویای خیس -|

 سلامتی اونی که میدونی هیچ وقت نمی تونی بهش زنگ بزنی ولی دلت نمیاد شمارشو از گوشیت پاک کنی

گاهی اونقد دلتنگ میشی که فقط میخای ببینیش.... حتی با یکی دیگه....

دمش گرم...باران را می گویم...

  به شانه ام زد وگفت: خسته شدی....

امروز را تو استراحت کن من به جایت می بارم....

 



موضوع : <-TagName->
جمعه 30 فروردين 1392برچسب:, 20:26 |- رویای خیس -|

 من خوشبخت ترین شاعر روی زمینم

وقتی تو شعر هایم را چنان با دقت می خوانی و

دست نوشته هایم را با احترام ورق می زنی ،که انگار

نسخ خطی چندین هزار ساله اند

با اینکه می دانم از شعر و شاعری چیزی سر در نمی آوری

اما چون شعر های من اند ،دوستشان داری..

======================

روزی هزار بار باید

برای دوستانم توضیح بدهم ،که در دنیای بیرون از شعر هایم

پای هیچ عشقی وسط نیست

باور که نمی کنند

جان تو را قسم می خورم..!

================

دست هایم می لرزند

وانمود که می کنم دوستت ندارم..

تو می فهمی!

==================

فراموشکار شده ای

یادت می رود گاهی

من،همان بانوی شعر هایت هستم

با همان موهای بلند و دست های سپید

نگاه کن...!

 


 

 

موضوع : <-TagName->
جمعه 30 فروردين 1392برچسب:, 20:19 |- رویای خیس -|

 

وایییییی خدااااا بچه ها این اردلانه...چقدر خوشمل بود و هست

ایشون هم امیر جان هستن....هههخخ

وایی خدا جون ارمین رو نیگاه

..............................................................

نظر یادتون نره


موضوع : <-TagName->
جمعه 30 فروردين 1392برچسب:, 14:55 |- رویای خیس -|

                                                                   سلام

حالتون چطوره؟؟؟

خوبین؟

خوب اینم از قسمت سوم داستانم

این دفعه دیگه راست راست میگم

نظرای این قسمت باید بالای 30 تا بشه تا قسمت بعدیو اپ کنم

تازه این قسمت زیاد هم هست

پس منتظر نظرای خوشملتون هستم

-----------------------------------------------------------------------------------

 

وقتی کل ماجرا رو برای فاطمه تعریف کردم فاطی گفت:ببین یاسمن جان این جور کارا درست نیس اصلا سعی کن فراموشش کنی تو داری با این افکارت زندگیتو خراب میکنی تو شب و روزت شده اردلان.این جوری که نمیشه عزیز من...

 

من با اخم گفتم:یعنی چی این چه حرفیه که میزنی؟؟من اون رو خیلی دوست دارم

فاطی:خوب دوستش داری که دوستش داری سعی کن فراموشش کنی به قول سنایی که میگه:این است نصیحت سنایی     عاشق مشوید اگر توانید

من:ولی من اصلا نمیتونم فراموشش کنم

فاطی:ببین عزیزم تمام سعی خودتو بکن منم یه موقعی یه نفر رو خیلی دوس داشتم اما حالا تموم سعی خودم رو کردم که فراموشش کنم و شد الان من واقعا احساس راحتی میکنم...

من با خودم گفتم:اره جون خودت هر دقیقه اهنگ های عاشقانه گوش میکنی...

فاطی:چی؟چیزی گفتی؟

من:نه.چیزی نگفتم

فاطی:من یکی تو رو خووووووووووووووووووووووبببببببببببببببببببببب میشناسم تو ادم بشو نیستی که نیستی...

من:ای بابا باشه حالا سعی خودمو میکنم...

فاطی:سعی کن

من:میکنم

فاطی:بکن دیگه

من:ای بابا چه سریشی هستی هاااااااا

فاطی:باشه دیگه به من مربوط نیس من فقط واسه خودت میگم عزیزم

من:خیلی خوب دیگه مزاحمت نمیشم.خداحافظ

فاطی:نه عزیزم تو همیشه مزاحمی برو برو دیگه نیای راجب این پسره حرف بزنی ها

من:هووووووووووووووراجب به عشق من درست صحبت کن

فاطی{با شوخی}:وای وای مامانم اینا

من:بای

فاطی:بای بای

از خونشون اومدم بیرون داشتم با خودم فکر میکردم که بد نمیگه ها من که خودم میدونم هیچ وقت به اقای هوشمند نمیرسم اخه چرا اینقدر خودم رو اذیت میکنم؟اره درسته فکر میکنم بهترین راه همینه باید خودمو به کار های دیگه سرگرم کنم این جوری خیلی بهتره

رسیدم به خونه کلید در رو چرخوندم یه دوری توی حیاط زدم وااایییییییی چه بوی بارونی میامد حالا که بارون قطع شده بود بوی خوشش از روی خاک های نمناک بلند میشد خیلی زیبا بودن گلهای توی باغچمون گل های رز خوشکل که روش قطره های بارون گلوله ای شده بودن خیلی زیبا بودن رفتم در حال رو باز کردم وارد شدم کسی نبود خونه رفتم توی اشپزخونه که یه چیزی بریزم توی این شکمم خیلی گرسنه بودم وای غذای مورد علاقه من لازانیا مامانم لازانیا رو روی گاز گذاشته بود واسه شام تقریبا تا یک ساعت دیگه حاضر میشد رفتم توی اتاقم و لباسم رو عوض کردم و مشغول تماشای تلوزیون شدم که یکدفعه خوابم برد...

چشمامو که باز کردم دیدم وسط یه دشت پر از گلهای لاله واژگون خوابیدم وای چه قدر زیبا بودن من همیشه عاشق گلهای لاله بودم از جایم بلند شدم که یکدفعه دیدم یکی داره از دور با یه دسته گل لاله میاد طرف من وای نه اون اردلان بود چقدر زیبا  بود با اون چشمای سبزش داشت طرفم میومد بعد با لبخند خیلی زیبایی بهم سلام کرد ولی من جوابشو ندادم نمیدونم چرا ؟انگار نمیتونستم جواب بدم اون منو بغل کرد بعد توی گوشم یه چیزی اروم گفت من نفهمیدم چی گفت اما یک دفعه لب هاشو گذاشت روی لب هام گذاست من هیچ کاری از دستم بر نمیومد انگار از خدا خواسته بودم که یک دفعه یکی دیگه هم داشت از اون دور میومد نزدیک تر شد قیافش برام واضح بود وای نه اون پسر داییم بود که من ازش متنفر بودم هر چی که اون به من نزدیک تر میشد اردلان ازم دور تر و دورتر میشد که یه دفعه پسر داییم با اون صدای زشتش بهم گفت تو خوابی بیدار شو بیدار شو بیدار شووووووووووووو

اما مثل این که اون پسر داییم نبود مامانم بود که بالای سرم ایستاده بودو همش میگفت بلند شووووو بلند شووووو

من:ها ؟؟؟ها؟؟چیه ؟چی شده؟زلزله اومده؟طوفان؟سیل؟سونامی؟بگو من طاقتشو دارم...

مامانم:چی میگی برای خودت میگم بلند شو مدرست دیر شد

من:اهان...حالا اندرستند شدم

مامانم:بدو بدو سریع پاشو

من:باشه باشه الان می پاشم

مامانم:بپاش دیگه

مامانم رفت بیرون که یه دفعه خوابم یادم اومد وای چرا این جوری اون  تیکه ای  اردلان بود خیلی قشنگ بود همین که شایان اومد خوابم ترسناک شد...خیلی ترسناک...

اروم اروم اماده شدم و تا مدرسه پیاده رفتم تا رسیدم لیان پرید جلوی من و گفت:

یاسی یاسی نمیدونی چی شده؟

من:چی شده؟

لیان:یه چیز خیلی باحال....

من:خوب بگو دیگه که چی شده...

لیان:نمیگم باید حدس بزنی

من:در مورد اردلان هست؟

لیان:انگار که هر خبر جالبی هست راجب به اونه نه برادر من یه خورده بیشتر به این مخ پوکت فشار بیار...

من:ای بابا بگو جون به لبم کردی...

لیان:پس بیخیال نمیگم..

من:نه نه منو خیلی کنجکاوم کردی بگو دیگه تو رو خدا..

لیان :خیلی خوب میگم فقط یه شرطی داره...

من:چه شرطی؟

لیان:اول منو به بستنی دعوت بکن بعد...

من:خیلی خوب باشه

رفتم و توی صف بوفه مدرسه ایستادم بالاخره بعد از ۱۰ دقیقه رسید به منو بستنی رو گرفتم...

من:بیا این هم بستنی

لیان:خوووب اماده ای؟

من:اره اره بگو

لیان:دیروز داشتیم با ماشینمون از در خونه میومدیم بیرون یه خورده که از در حیاط بیرون اومدیم...بگو خوب

من:خوب

لیان:یه مورچه رو زیر کردیم...هههههههه

من:خوب بقیش

لیان:بقیه نداره همین بود...

من:لییییییییییییییییییااااااااااااااانننننننننننننننننن

لیان:ها؟

من:لیاننننننن

لیان: چیه؟

من:من تو رو میکشنم...

که یه دفعه لیان زد زیر خنده و فرار کرد من بدو اون بدو تا این که دیگه خسته شدم و رفتم توی کلاس شیما اومد پیشم و گفت:یاسمن.منو وزهرا و شیوا و مینا امشب میخواییم بریم پارک تو هم میای؟

منم با خودم فکر کردم و گفتم:فکر کنم اگه برم روحیم بهتر میشه

من:شیما منم میام

شیما:پس خیلی خوب شد همه باهم خوش میگذره فقط یاسی بهت بگم که شیوا و مینا با دوس پسراشون میان منم همین طور تو که نداری؟درسته؟

من:اره بابا من دوست پسرم کجا بود؟اصلا از این جور کارا خوشم نمیاد...

شیما:خیلی خوب پس بهتره تو بری با زهرا بگردی چون زهرا هم پاکه..

من:خوب معلومه که زهرا پاکه من خودم میشناسمش دوستمه

شیما:خیلی خوب پس امشب میبینمت..

من:سی یو 

زنگ اخر مدرسه خورد

سریع خودمو به خونه رسوندم

وارد خونمون شدم...مامانم توی اشپزخونه بود

من:سلام مامان

مامانم:سلام عزیزم.خوبی؟

من:ممنون .اره خوبم

مامانم:یاسی پس فردا شب مهمونی هستیم

من:خونه کی؟

مامانم:خونه خالت.به مناسبت برگشتن پسر خالت

من:ا جدی؟؟؟راست میگی؟من تا حالا اردلانو ندیدم.خوشحال میشم پسر خالمو واسه اولین بار ببینم

مامانم:خیلی خوب..منم بچگی هاش دیدمش.حالا فردا از امریکا برمیگرده میبینیش

من:راستی مامان من امشب با بچه ها میخوامد برم بیرون

مامانم:با کیا؟

من:با شیوا و شیما و زهرا و ...

مامانم:اهان .خوب باشه.برو فقط زود برگرد

من:باشه

رفتم توی اتاقم لباسم و عوض  کردم ...

ولی واقعا خدایی خیلی دلم میخواست واسه یه بارم که شده پسر خالمو ببینم...

شاید شما الان خندتون بگیره ..مگه میشه کسی تا حالا پسر خالشو ندیده باشه

ولی برای من که شدههه

ماجرا از این قرار هست که...خوب راستش خاله من توی سن پایینی با شوهر خالم ازدواج کرد.بدون اجازه بابابزرگم

بابابزرگم وقتی فهمید خالمو از ارث محروم کرد و اصلا اجازه نمیداد که ما بتونیم هم دیگه رو ببینیم

خالم تا هفت سال پیش امریکا بود تا این که شوهر خالم مرد

اونم با ارسلان {پسرخالم که همسن خودمه}و روشا{دخترخالم که اونم همسن منه}یعنی دوقلو بودن ..با این دوتا

ایران پسر بزگش اردلان رو با خودش نیورده بود و ما هم تا الان اردلان رو ندیدیممم

داشتم میگفتم که هفت سال پیش شوهر خالم مرد و خالم اومد ایران یه یه سالی منو و مامانم به دور از چشم

بابابزرگم خالمو میدیم...

تا این که شش سال پیش بابابزرگم مرد و از اون موقع تا حالا ما همش یا خونه خالم هستیم یا اونا خونه ما

خلاصه رابطه ها خیلی صمیمی شده

اهان راستی توی این مدت یه اتفاق تلخ افتاد

6سال پیش دخترخالم روشا گم شد و تا الان هم پیدا نشده

خالم خیلی افسردگی گرفته و ناراحته.اما تا الان خبری از روشا نشدهه

خدا کنه زود تر پیدا بشهه...یعنی یه جورایی من تاحالا روشا رو هم ندیدم

چون 6سال پیش توی فرودگاه گم شد و دیگه نیومد

............

ساعت 3 بعد از ظهر شد

رفتم سراغ لپ تابم و یه خورده نت گردی کردم

ساعت 6 باید میرفتم ا اون موقع توی اینترنت بودم

بعد لباسم رو پوشیدم و رفتم سر کوچه پیش بچه ها

که در کمال ناباوری....یکی رو دیدمممم..

نزدیک بود غشش کنم..........

 

 

پایان قسمت سوم

 

نظر یادتون نره.بالای 30 تا باید بشه

 

                                              ممنون


موضوع : <-TagName->
ادامه مطلب
جمعه 30 فروردين 1392برچسب:قسمت سوم داستان رویای بیداری, 13:9 |- رویای خیس -|

 نایت اسکین

نایت اسکین4

نایت اسکین

نایت اسکین

نایت اسکین


موضوع : <-TagName->
پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:, 11:49 |- رویای خیس -|

 

چرا؟

چرا وقتی میخواستی تنهام بزاری اومدی به زندگیم

چرا داغونم کردی گذاشتی رفتی؟

چرا؟

چرا احساس و عشقمو لح میکنی و میزاری میری؟

مگه چه گناهی کرده بودم؟

دیگه خسته شدم

خسته شدم از گریه

خسته شدم از انتظار

از امید واهی از عشق از زندگی از نفسای بیهوده کشیدن بی تو

کاش مردن دست خود آدما بود

کاش میمردم ازاین زندگی لعنتی راحت میشدم

دیگه نمیتونم

نمیتونم ادامه بدم و فقط به یچیز فکرمیکنم

به مردن به اینکه نباشمو راحت شم

یکی ازدوستای گلم گفت:خودکشی واسه آدمای ضعیفه

خب منم بی تو شکستم و ضعیف شدم!!!

پس بهتره نباشم

حداقل اگه نباشم خونوادم و دوستام اذیت نمیشن

بودنم که جز زجر و عذاب برام چیزی نداره

یکی دیگه ازدوستام گفت:ما تنهانیستیم و خدا رو داریم

ولی خداهم از دست من خسته شده

خداهم دیگه منو دوست نداره

پس بهتره دیگه نباشم........

 

اخه بدون تو من میمیرمممم

کاش بودی و کنارم لحظه هارو با هم میشموردیم....کاش...


موضوع : <-TagName->
چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, 10:12 |- رویای خیس -|

 آن روز که رفتم به خواب

یک نفر کرد دلم را صدا

که چرا اینگونه زرد و پریشان شده ای

پس چرا هوای دلت ابری شده است

بر چه می باری ای دل آشفته

تو فقط در خوابی

چشم دلت را باز کن و ببین

که دگر رنگ شده است این دنیا

من نمی دانم که هنوزم خوابم

یا که بیدارم و خود را زده ام به خواب


موضوع : <-TagName->
سه شنبه 27 فروردين 1392برچسب:, 8:46 |- رویای خیس -|

قالب های سجاد تولز

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد